شعری از ته دل
دگر چرا به سوی ما سفر نمی کنی پدر؟
دگر چرا به کوی ما گذر نمیکنی پدر؟
اگر شکسته شد دلم ز رفتنت
دگر چرا به قلب ما نظر نمی کنی پدر؟
برای دیدنت سحر چه منتظر نشسته است!
دگر چرا شب سیاه را سحر نمی کنی پدر؟
چشم ابلقم سفید شد به در ز انتظار
دگر چرا گذر به در نمیکنی پدر؟
برای دیدنت پدر به انتظار نشسته ام
دگر چرا به کودکت نظر نمیکنی پدر؟
شجاعتت چو شیر بود همتت چو کوه
دگر چرا چون گذشته ات خطر نمی کنی پدر؟
سنگر و تفنگ و جبهه ها به انتظار مانده اند
دگر چرا به کوی خاطره سفر نمی کنی پدر؟
چشم عالم نگران،دل دوران حیران شد
دگر چرا نصیحتی برای این پسر نمی کنی پدر؟
همیشه به یادت هستیم پدر
نظرات شما عزیزان:
واقعا زیبا بود
ممنونم!!! هرچی از ته دل باشه زیباست عین نوشته های شما!